آقای حکایتی و خیال طرحریزی برای شهر خوب قصهها
کتاب «شنیدن شهر» مجموعه مقالاتی است گردآوری و ترجمه شده، توسط آقای نوید پورمحمدرضا. بدون آنکه قصدم دارزنویسی باشد، یکراست سراغ محتوای کتاب میروم. رویکردم به شهر، روایت و مسالهی عینیت و ذهنیت در یادداشتِ حاضر، به روشنی در کتابم «طرحواره ذهنی و تولید فضا» بیان شده است. بنابراین فرض میکنم که خوانندهی این سطور کتابم را مطالعه کرده باشد.
- ابتدا باید بگویم که ترجمهی کتاب درخشان است. متن روان و خواندنش آسان است. پیشگفتارهای مترجم خواندنی هستند.
- در صفحهی 14 کتاب، آقای پورمحمد رضا میگویند که به او و همدانشگاهیانش یاد داده اند که «تغییر اجتنابناپذیر است»، اما او دیگر اینطور فکر نمیکند. مترجم محترم میان تغییر درونزاد و برونزاد تفاوت قائل میشود و اینگونه این تفاوت را بیان میکند که «تغییر درونزاد با نیاز، اشتیاق، استیصال و آرزوی آدمی پیوند دارد»(ص15)، حال آنکه «تغییر برونزاد نه در مقیاس فردی، که عمدتاً در مقیاس جمعی عمل میکند و عاملات تغییر برونزاد خود را نمایندهی عقل سلیم، خیر عمومی و منفعت جمعی شهر میانگارند»(ص15). با همین توضیح مترجم عزیز، تا حدود زیادی موضع او روشن میشود: تاکید بر عاملیتهای اجتماعی و کثرتگرایی. بنابراین طبیعی است که ایدهی کتاب حول مفاهیم روایت و قصه چرخ بزند؛ قصههای ساکنان محلات، و نبرد قدرت میان راویان قصهی یک محله (البته با فرض اینکه محله قصه دارد). نکتهی دیگر آنکه همینجا است که رویکرد کتاب و نویسندگان مقالات در تضادی که جان فریدمن در کتاب «برنامهریزی در حوزه عمومی» آن را به درستی و دقت، تضادِ میان عقلانیت و دموکراسی میداند، مشخص میشود. به نظرم در کشاکش این تضاد، نویسندگان و مترجم کتاب حاضر، سمت دموکراسی را گرفته اند، و سعی کرده دارند با تکیه بر مفهوم «دموکراسی گفتمانی» تا حدودی جنبهی عقلانی هم به رویکرد خودش ببخشند و از این تضاد رها شوند. البته به نظرم این ادعا، نویسندگان مقالات و بهخصوص نویسندهی آخرین مقاله، در حد یک کلیگویی و خوشبینی و امیدواری باقی میمانند و از آن فراتر نمیروند.
- آنچه که در کلیت کتاب خودنمایی میکند، مفهوم محله است. طبیعی است که وقتی تاکید بر عاملان اجتماعی باشد، مفهوم محله پررنگ شود. اما تاکید بر مفهوم محله در همهی مقالات انتخاب شده، با نادیده گرفتن جریان کلی تغییرات در مقیاس کلان و ساختاری همراه است. منظورم این نیست که نویسندگان مقالات به مسائل ساختاری واقف نیستند. اما رویکردی که برگزیدند، ناچار مسائل را به مسائل در مقیاس خرد و محلی تقلیل میدهد. نویسندگانِ هیچ یک از مقالات صحبتی در مورد این تغییرات ساختاری و کلان ندارند. نویسندهی آخرین مقالهی کتاب، از اساس با فاوستی خواندن طرحهای بالا به پایین (که شاید نوعی بدفهمی فاوست گوته هم باشد!) تمرکز خود را بر همین مقیاسهای کوچک میگذارد. در این مقالات طوری از محله سخن به میان آورده میشود که گویی محله واحد تحلیل شهرسازی است، و نیز هویتی مقدس است. آیا همه باید با این دو پیشفرض موافق باشیم؟ آیا بهراستی واحد تحلیل برنامهریزی محله است؟ آیا محلهگرایی اسم رمز کنترل و نظارت بر شهروندان نیست؟ در حاشیه این پرسش را هم میتوانیم از خودمان بپرسیم که در کلانشهرهای امروز ایران، رابطهی میان محلات و ساکنان چگونه است؟
- از شهر طوری صحبت میشود که گویی فاعلی جاندار است. البته این طنازی ادبی در نوشتههای مرحوم دکتر محسن حبیبی نیز وجود داشت که نشان از تاثیر آن استاد فقید بر انتخابهای مترجم محترم نیز دارد. برای مثال در «شنیدن شهر» میخوانیم: «فضاهای کالبدی شهر به کمک روایتگریِ مردمان، زبانی برای گفتن و گوشی برای شنیدن پیدا میکنند.»(ص21) به عبارتی، فضاهای کالبدی، سخن میگویند و ما باید آن را بشنویم، اما با وساطتِ ذهنیتِ ساکنان محلات. چرا که فضای کالبدی زبان و دهان ندارد. زبان و دهان و مغزش ساکنان محلات هستند. در همینجا با مسالهی دیگری در این کتاب مواجه میشویم که میتوان آن را ذهنگرایی خواند. خوانش شهر بهوساطت ذهن افراد. آن هم به تعداد افراد ساکن در آن. البته در کتابم، «طرحواره ذهنی و تولید فضا»، سعی کردم با بهرهگیری از ظرفیتهای مدل «طرحواره ذهنی» برگرفته از علم روانشناسی شناختی و بحثهایی برآمده از نظریات کسانی مانند باختین، ویگوتسکی، ورچ، بارتلت و دیگران، این را اثبات کنم که ما با ذهنیت «گروههای اجتماعی» مواجه هستیم؛ چیزی که من آن را «طرحوارههای گروههای اجتماعی در مورد یک فضای مشخص» میدانم. جدای از این موضوع، مشکلی که ذهنگرایی به همراه دارد، نادیده گرفتن تغییرات واقعی مادی در شهر است. آیا این ذهنگرایی، این شروع مساله از ذهنیت نه از عینیت، همان چیزی نیست که صاحبان قدرت آرزو دارند که متفکران ما به آن دچار شوند؟
- مسالهی دیگر این خوشخیالی است که گویی تضاد با گفتگو حل میشود. برای مثال میخوانیم: «قصهها باید نقل شوند تا توافق و آشتی حاصل شود.»(ص70) یا «برنامهریزی مشارکتی که مشوق مذاکره میان منافع متضاد اند»(ص128). اگر تضادهایی که در روند برنامهریزی و طراحی شهری وجود دارند مسائلی بودند که فقط در ذهن افراد بودند، قطعا گفتگو و قصهگوییها و روایتگریها مفید بود. اما تضادها عمدتاً ریشه در مسائلی خارج از ذهنها دارند، مسائلی مادی و اقتصادی هستند که تنها در ذهنها بازنمایی میشوند. مسائل پیچیدهتر از مسائل نژادی هستند که بیشتر جنبهی فرهنگی داشته باشند.
- مقاوت در برابر تغییر، بهشیوهای که بیشتر جنبهی ادبی پیدا کرده است معنای پنهان این مقالات اند. این ذهنگرایی، نقطهی آغاز قرار دادن ذهنیت، فرهنگگرایی بدون توجه به تضادهای مادی که تضادهای فرهنگی را ساخته اند، محلهگرایی و سکوت در مورد مسائل ساختاری به نوعی یادآور مباحث نهادگرایانی مانند جان راجر کامونز است؛ مباحثی که به همان اندازه که در مورد اهمیت دموکراسی و گفتگو بهحق هستند، در مورد مسالهی ذهنیت و حل تضادها در سطح فرهنگی به بیراهه رفته اند.
- راهکارهای نویسندگان مقالات از کلیگوییهایی در مورد جنبههای مثبت دموکراسی گفتمانی و لزوم توجه به قصهی ساکنان فراتر نمیرود. نویسندگان به درستی هشدار میدهند که قصهها و روایتها و خاطرهها هم مهم هستند. با این حال، نهایتاً نویسندههایی که خودشان به ضعف کارشان آگاهی بیشتری دارند، به چنین گفتههایی بسنده میکنند که «کار بیشتری لازم است»(ص72)، یا «نمیخواهم به طرز مایوسکنندهای سادهلوح به نظر برسم. این کار به غایت دشوار است.»(ص128)، یا «اگر نیروی کافی در کار باشد»(ص172) یا «بحث من اینجا زیادی هنجاری است و گرفتارِ خوشبینیهای نهفته در دلِ امیدواری.»(ص198) که به نظرم این طرز بیانها، نوعِ هوشمندانهای از فرار است؛ فرار از مسالهی اصلی و ریشههای مادی تضاد منافع.
- چیزی که در مورد روش طرح شده در کتاب باید پرسید این است که آیا با این شیوه از طرح مسائل شهری، میتوان پا را از محدودیتها و آسیبهای ویروسِ ایدهآلیسم فراتر گذارد؟ من چنین فکری نمیکنم. نباید از آقای حکایتی، شهرساز ساخت.