یادداشتی در مورد فیلم «چیزهایی هست که نمیدانی»
کارگردان: فردین صاحب الزمانی؛ بازیگران: علی مصفاف لیلا حاتمی، مهتاب کرامتی
ظهور و قدرت گرفتن «انسانهای جدید»[1]، شاید اولین گام مورد نیاز برای دگرگون ساختن ساختار فرهنگی یک جامعه باشد. آنهایی که با نور درونیِ خویش، با پشتوانهای فرهنگی و نیز با بینشی ژرف به فضای شهر و جامعهشان مینگرند. این گونه افراد که معمولاً در هر جامعهای، گروه اقلیت را تشکیل میدهند، کمتر به چشم آمده و در نتیجه کمتر شناخته میشوند. البته به جز در اقلیت بودنشان، میل اندک آنها به دیدهشدن و گرایش به انزوا[2]، از دیگر علل اصلی این بهچشم نیامدن است. اما این سوال چه در فیلم و چه در ذهن بیننده پابرجا میماند که آیا بدون تغییر ساختاری[3] میتوان جامعه را دگرگون شده یافت؟
«علی» شخصیت اصلی فیلمِ «چیزهایی هست که نمیدانی»، از دستهی این «انسانهای جدید» است. انسانی منزوی که در خانهی سادهای زندگی میکند؛ خانهای که با کادری زیبا و ثابت به نمایش گذارده شده، که بیشتر به اتاقی کوچک میماند.[4] اتاقی با رنگ آبی بر دیوارها،[5] با پنجرهای که «علی» با هر بار ورودِ به خانه، آن را رو به نور و هوای آزاد[6]، میگشاید. او رانندهی آژانس است و اینجا است که تضاد گیرایِ داستان، خود را نشان میدهد. «علی» از دستهی «انسانهای جدید» یا «انسانهای زیرزمینی»[7] شهر است. با این تفاوت که میلی به برخورد و تصادم با قدرت در وی دیده نمیشود. مواردی چون در اقلیت بودن، ناشناختهماندنِ افکارِ این گروه از شهروندان، احساس یأس و ناامیدی، فضای نسبتاً بستهی اجتماعی و غیره را، میتوان از دلایل فقدان تمایل به برخورد و رویارویی در وی دانست.
کلانشهر، به «انسانهای جدید» این امکان را میدهد که در شرایط دشوار خود را از چشمِ دیگران پنهان کرده و فردگراییِ آنها را تقویت مینماید. فضایی که چه «علیِ» داستان، چه بینندههای آگاهِ فیلمِ نشسته در سینماهای شهر، و چه نویسنده و کارگرداناش، ـ که همه از همان گروهِ «انسانهای زیرزمینی» اند ـ در آن حضوری نامحسوس داشته باشند. اما از طرف دیگر، جریان مدام تغییر و تحول در فرم و گروههای اجتماعی شهر، پویاتر از آن است که بعضاً «انسانهای زیرزمینی» به آن وابستهاند. قدرت این پویایی، که گاه فضای شهری را به نقطهی آغازینِ خود برمیگرداند، بدان اندازه است که حتا «دنیس»[8]ها نیز، به جهت رقابت برای بقا، توان مقابله با آن را ندارند و از خود انعطافِ بیشتری نشان میدهند.
در شرایطِ دشوار اجتماعی، «انسانهای جدید»ِ مورد نیاز برای دگرگونی یک جامعه، به استفاده از صنایع ادبی و آرایههایی چون استعاره، ایهام و اغراق روی میآورند تا بدینوسیله، هم بقای خویش را تضمین نمایند و هم با کدگذاریهایی، به جذب مخاطبان و موافقانی همت ورزند، که پناهندهی کلانشهرها هستند؛ آرایههایی ادبی، که به غِنایِ فیلمِ «چیزهایی هست که نمیدانی» نیز، کمکِ بسیاری کرده است.
[1] چنانچه در کتاب «تجربهی مدرنیته» آمده است، «انسانهای جدید»، آن دسته از مطرودانی هستند که «چرنیشفسکی» در رمان «چه باید کرد؟» به آنها اشاره کرده است. انسانهایی که در یک جامعهی کاستی دیده نمیشوند ولی معمولاً از پشتوانهی ذهنی و فرهنگی خوبی برخوردارند و میل به تصادم و رویارویی با قدرتها دارند.
[2] در فیلم «چیزهایی هست که نمیدانی»، این میل به انزوا و خلوت، با واژهی «غار» تداعی میشود.
[3] «زلزله» را در فیلم به یاد بیاوریم.
[4] شاید این اتاق کوچک، نمایندهی فضای کوچک «انسانهای جدید» در دلِ حتا کلانشهرها است و خود به نوعی در اقلیت بودنشان در جامعه را، نشان میدهد.
[5] البته نه آبی پُررنگی که فسردهتر باشد، بلکه آبی روشنی که در عین فسردگی، گویای درون روشن «علی» و هم فکرانش است.
[6] شاید این پنجرهای به سمت امید و آزادی است. (هر چند که «امید، پستترینِ پلیدیهاست» و باید به قول «خسرو»، شخصیت رانندهی شاعر مسلک فیلم، منتظر معجزه نماند.)
[7] اصطلاح «انسانهای زیرزمینی» را وامدار نویسندهی سرشنای روس، «داستایوسکی»، از رمان «یادداشتهای زیرزمینی» هستم، که برای استفاده از آن از کتاب «تجربهی مدرنیته» اثر «مارشال برمن»، ترجمهی «مراد فرهادپور» بهره گرفتهام.
[8] صاحب یک کافهی قدیمی. کافهای که به مناسبت قدمتش، مشتریان چند ده ساله دارد. (این کافه، همان کافه اوریانت در خیابان مفتح نرسیده به انقلاب است.)